زندگی نامه سیاسی هشتمین امام به مناسبت شهادت ان حضرت

 

مؤلف: سید جعفر شهیدى

حکمرانان از نظر برخى فرقههانکته مهمى در اینجاست که باید حتما خاطرنشان کنیم. برخى از فرقههاى اسلامى معتقدند که اطاعت از حکام واجب است و بهیچوجه نمىتوان با آنان از در مخالفت درآمد و یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمىکند که ماهیتحاکم چه باشد، حتى اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود و یا هتک مقدسات کند

.

معناى این عقیده آن است که حاکم هر چند بیگناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است

.

این مساله جزء معتقدات برخى از فرقههاى اسلامى است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعرى که خود او نیز به همین مطلب عقیدهمند بود

.

براى تایید این عقیده احادیثى هم به پیغمبر(ص) نسبت دادهاند، ولى متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلى و وجدان مىباشد

.

بازتاب این اعتقاداین باورداشتبازتاب گستردهاى بر اندیشههاى نویسندگان، مورخان و حتى علما و فقهایشان بر جاى نهاده که به موجب آن خود را مجبور مىدیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند و یا توجیه و تاویل نمایند

.

یکى از خواستهاى این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و یا آنها را به گونه بدى بازگو کنند. در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششى فروگذار نمىکردند و براى اجراى اراده حاکم که - بر حسب عقیده جبرى که خود آنها جعل کرده بودند - اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار مىگرفتند. از اینرو مىبینیم که در بسیارى از کتابهاى تاریخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلکه حتى نامشان هم برده نشده است

.

دلیل این رویداد نه آن بود که امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند یا آنکه کسى به آنها توجهى نمىنمود. زیرا هر چه بود مردم یا از روى دوستى و تشیع و یا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و کار داشتند. با اینوصف، حتى نام آنان را در بسیارى از کتب تاریخى نمىیابیم. در حالى که آنها حتى از ذکر داستانهایى مربوط به آوازخوانها، رقاصهها و حتى قطاع طریق خوددارى نمىکردند

.

اینها خیانت نسبتبه حقیقتبه شمار مىرود، یعنى این نویسندگان در برابر نسلهاى آینده خود مرتکب خیانتشدند و امانتى را که لازم بود بعنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند

.

در چنین شرایطى شیعیان اهلبیت از امکانات کمى براى ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود

.

اکنون مىپرسید پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مىنهادند. چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا مىخواندند. آیا این شیوه با موضع خصمانهاى که آنان در برابر اهلبیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟

پاسخ این سؤال روشن است. نخست علتسوء رفتارشان با ائمه این بود که اولا چون مىدانستند که حق حکمرانى از آن آنهاست پس مىکوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود

.

ثانیا ائمه هرگز حکام مزبور را تایید نمىکردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودى نمىداشتند

.

ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مىرفتند

.

اما اینکه چگونه علما را آنهمه تشویق مىکردند، براى تحقق بخشیدن به هدفها سیاسى معینى بود. البته این حمایت تا حدودى رعایت مىشد که زیانى براى حکومتشان در بر نداشته و علم و عالم یکى از ابزار خدمتبه آنان مىبود. آنها مىخواستند از این مجرا هدفهاى زیر را تامین کنند

1 -

2 -

3 -

4 -

: دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل مىدادند زیر مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند. به دست این دانشمندان بسیارى از نقشههاى خود را به شهادت تاریخ عملى سازند. خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مىدادند تا بدینوسیله جلب اطمینان بیشترى کنند و طرد اهلبیتبا استقبال از علما به نحوى جبران مىشد. تشویق علما وسیلهاى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن یاد آنها بود.

پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار که از سوى شخصیتى احساس خطر مىکردند در رهایى از چنگش به هر وسیله ممکن دست مىیازیدند

.

احمد امین درباره منصور مىنویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم مىدید فرا مىخواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت مىکرد، البته این تا وقتى بود که آنان برخوردى با سلطهاش پیدا نمىکردند، و گرنه دستگاه کیفرى علیهشان به کار مىافتاد» (1

) .

آرى، همین منصور بود که «ابوحنیفه» را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعتبا محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ مىگرفت

.

بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار مىکوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و یا آنکه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مىکردند و در این باره از کسانى که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک مىگرفتند

.

بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، یافعى و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانى بودند که به حقیقت و تاریخ خیانت کردند و در نگارش وقایع انصاف و بیطرفى لازم را نداشتند

.

مثلا یکى از موارد لغزش اینان که بوضوح حاکى از تعصب آنان و اطاعت کورکورانهشان از حکام است مطلبى است که درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع) نوشتهاند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهى گردید. (2

)

ظاهرا ابن خلدون هم که شخصى اموى مشرب بود مىخواسته از اینان پیروى کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى که خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . » (3

)

براستى که این حرفها عجیب است. آخر چگونه انسان مىتواند چنان پرخورى را درباره یک آدم معمولى بپذیرد تا چه رسد به امامى که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند

.

آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پندارى مىدهد که شخصى عاقل و حکیم همچون امام با پرخورى دستبه خودکشى زده باشد؟

آیا کسى در طول زندگى امام به یاد دارد که وى شخصى پرخور و شکمپرستبوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمىدهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنى کند

.

اینها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پیروى از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتى را مىدهند و گر نه کجا عقل و وجدان آدمى چنین رویدادى را مىتواند تصدیق کند

!

اکنون ببینیم دیگران درباره درگذشت امام(ع) چه گفتهاند

.

نظر برخى دیگر از مورخانبا نگرشى سریع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام(ع) به بررسى ناهماهنگى گفتهها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید

.

عدهاى در این باره فقط خود حادثه را گزارش کردهاند ولى هیچگونه ذکرى از علت آن ننمودهاند و فقط بر سبیل تردید چنین آوردهاند: «گفته مىشود که او مسموم شد و درگذشت» (مانند یعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاریخش

).

نظر دسته سومعدهاى دیگر مسموم شدن امام را پذیرفتهاند ولى معتقدند که این جنایتبه دست عباسیان صورت گرفت. سید امیر على داراى همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کرده. (4

)

براى این نظر سند تاریخى جز آنچه که «اربلى» نقل کرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافتبه اولاد على انتقال یافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت» (5

) .

نظر چهارمبرخى نیز گفتهاند امام به دست مامون مسموم گردید ولى این به رهنمود و تشویق فضل بود

.

به نظر ما مامون هرگز نیازى به تشویق یا راهنمایى براى انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را بخوبى احساس مىکرد. روشن است که این نظریه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پیش از امام به دست مامون کشته شده بود. از این گذشته، چگونه مىتوان باور کرد که مامون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلى بدان نداشته است

!

نظر پنجمبرخى دیگر گفتهاند که امام به مرگ طبیعى درگذشت و هرگز مسمومیتى در کار نبود. براى اثبات این موضوع دلایلى ذکر کردهاند

.

یکى از این افراد «ابن جوزى» است که پس از نقل قول از دیگران که نوشتهاند پس از یک استحمام در برابر امام(ع) بشقابى از انگور که بوسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزى مىنویسد که این درست نیست که بگوییم مامون عامل مسموم کردن وى بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مىکرد. این حادثه چنان بر مامون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتى چشم پوشیده بود. (6

)

البته عبارت ابن جوزى حاکى از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولى منکر آنست که مامون عامل این جنایتبوده باشد

«

. اربلى» نیز به پیروى از ابن جوزى همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است.

احمد امین نیز از کسانى است که معتقدند کسى غیر از مامون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مىپوشید و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مىکرد (7

)

دکتر احمد محمود صبحى نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مامون که از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضى احساس نمىکنند. (8

)

دلایل کسانى که در تبرئه مامون از جنایتسم خورانى سعى کردهاند، به شرح زیر خلاصه مىگردد

1 -

2 -

3 -

4 -

5 -

6 -

7 -

8 -

9 -

10 -

: پیمان ولیعهدى که به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مىرسید. بزرگداشتشان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وى و ارجمندى خانوادهاش. به همسرى وى در آوردن دخترش که خود عامل تحکیم دوستى میان آن دو بود. استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما. ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روى گردانده بود. دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و اینکه او خود بر جسد وى نماز گزارد. پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مىپوشید حتى پس از ورودش به بغداد. پیوسته با علویان به رغم اقدامهاى مکرر بر ضدش، مهربانى مىنمود. خلق و خوى مامون به او اجازه چنین جنایتى نمىداد. مسمومیت امام از جعلیات شیعه است.

این خلاصه همه دلایلى بود که تبرئه کنندگان مامون آوردهاند. ولى بنظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافى نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستى درباره این مساله تاریخى ابراز کنند، و یا آنکه حقیقت را مىدانستند ولى به داب پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروى از هواى خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کردهاند

.

واقع امر اینست که تمام چیزهایى که اینان ذکر کردهاند هیچکدام مانع از آن نبود که مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دستبه توطئه بزند، همانگونه که قبلا هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بنسهل آورده بود. فضل نیز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت که دخترش را هم به وى تزویج کند

.

او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین» را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بىآنکه کوچکترین مجالى براى دفاع به وى بدهد و یا شکایتش را استماع کند. توطئههاى مامون گریبانگیر طاهر و فرزندانش و دیگران و دیگران نیز شد. اینان وزرا و فرماندهانش بودند که براى مامون و تحکیم پایههاى قدرتش آنهمه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش در آورده بودند

.

با اینوصف مىبینیم که چگونه همه را یکى پس از دیگرى به دیار عدم فرستاد در حالى که نسبتبه همه نیز ابراز محبت و سپاسگزارى مىنمود. مامون کسى بود که بخاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را بکشت، حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دستباز دارد. آیا این معقول است که بگوییم به نظر وى امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتى از برادرش محبوبتر مىنمود؟

اما اینکه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضیه روشن است. مگر در آن شرایط از چنان افعى مکار و سیاستبازى مىشد انتظار شادمانى و سرور برد؟

مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت (9) و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پیروزى بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت. (10

)

طاهر را نیز خود او کشت ولى بیدرنگ یحیى بن اکثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیتخلیفه را به ایشان ابراز کند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدریج همه را یکى پس از دیگرى سرنگون نمود

.

از این قبیل جنایات، مامون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست. به همین قیاس، عکسالعملها و گفتههایش در مرگ امام رضا(ع) نیز کوچکترین ارزشى نداشت. چه اگر راست مىگفت پس چگونه دستبه خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحتشکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبهها رانده شده بود

.

مامون از چه شرافتى برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبتبه آنان ابراز مىداشت. بنابراین، مهر ورزیش نسبتبه امام نیز هیچگونه منافاتى با قتلش نمىتوانست داشته باشد

.

اما اینکه علویان را بزرگ مىداشت علت را خودش در نامهاى که به عباسیان نوشته، چنین بیان مىدارد که این بزرگداشت جزئى از سیاست وى به شمار مىرود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) دیگر لباس سبز را - که ویژه علویان بود - نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطهاى دستور داد که به دستگیرى علویان بپردازند

.

اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مامون بسیار قیام کرده بودند، ادعایى است که هرگز صحت ندارد. زیرا در تاریخ حتى نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزهاش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشتهاند، و همچنین شورش برادران امام(ع) که به خونخواهى وى برخاسته بودند

.

اما اینکه گفتهاند داستان مسمومیت امام از ساختگیهاى شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخنویسان سنى این جنایت را به مامون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهاى اهل سنت مىخواندند که منابع بسیارى از آنان را ما در همین کتاب ذکر کردهایم

.

با اینهمه اگر کسى باز در تبرئه مامون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نکرد، در حالى که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف مىکرد. حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبتبه فضل و کمال خویش برانگیخته بود. مناظره وى با «یحیى بن اکثم» معروف است که با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مىداد (11) به علاوه، صغر سن نمىتوانستبهانه عدم واگذارى مقام ولیعهدى به امام جواد(ع) باشد، چه ولیعهدى معنایش تصدى عملى امور مملکتى نیست و تازه خلفا و حتى رشید، پدر مامون، براى کسانى بیعت ولیعهدى گرفته بودند که بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند

.

نظر ششم که نظرى درست است

!

طبق این نظر امام(ع) بدون شک مسموم گردید. کسانى که بر این عقیدهاند گروه بزرگى را تشکیل مىدهند که ابن جوزى نیز بدانها اشاره کرده است

.

شیعیان بطور کلى این نظر را تایید کردهاند مگر مرحوم اربلى در کشف الغمة که خود را همعقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانسته است. ولى ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - یعنى مامون و رضا - با همدیگر انگورى را تناول کردند سپس امام(ع) بیمار شد و مامون نیز خود را به بیمارى زد

!!. .

یکى از امورى که بهترین دلیل بر شهادت امام(ع) به شمار مىرود اتفاق شیعه بر این مطلب است. چه آنان بهتر و عمیقتر به احوال امامان خود مىپرداختند و دلیلى هم براى تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند

.

از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیارى از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعى امام(ع) بوده و یا لااقل مسمومیت وى را قولى مرحج دانستهاند. مانند این افراد

-

-

-

-

-

-

-

: ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالکى در فصول المهمة ص 250. مسعودى در اثبات الوصیة ص 208، التنبیه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417. قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211. قندوزى حنفى در ینابیع المودة ص 263 و 385. جرجى زیدان در تاریخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از کتاب امین و مامون. ابوبکر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاریخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107. ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین - ابوزکریا موصلى در تاریخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.

سمعانى در انسابش / 6 / ص 139

-

-

. در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص 125. دکتر کامل مصطفى شیبى در الصلة بین التصوف و التشیع ص 226.

و بسیارى دیگر

. . .

بازتاب قتل امام(ع) در زمان مامون

چون به کتابهاى تاریخى مراجعه مىکنیم درمىیابیم که شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسیله سم، حتى در زمان مامون نیز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى که مامون خود شکوه از این اتهام مىکرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام مىپنداشتند

!

در روایت آمده که هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته مىگفتند که این مرد - یعنى مامون - وى را ترور کرده است. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سویشان بفرستد و براى متفرق کردنشان بگوید که امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمىشود. (12

)

ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته که وى مامون را متهم به قتل برادرش مىنمود. (13) ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسى که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. اینکه یعقوبى نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد (14) منافاتى با آن ندارد که مدتى بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهرى مىبود

.

طبق نقل برخى از منابع تاریخى یکى دیگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حیله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روایتى دوازده هزار - از بغداد قیام کرد. کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان» به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایى هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید. (15

)

در آن ایام برادر دیگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بیست و دو تن از علویان به سوى خراسان مىآمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنى حضرت فاطمه(ع) بود (16) . مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند. (17

)

مىگویند حتى به حضرت فاطمه(ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزى او هم به شهادت رسید. (18

)

دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود

.

با توجه به این وقایع درمىیابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امرى شایع میان مردم گردیده بود

.

پیشگویى امام(ع) و اجدادش

افزون بر تمام آنچه که گذشتیاد این نکته نیز لازم است که امام رضا(ع) شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویى کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وى رویداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند

.

مىتوان روایات وارد شده در این زمینه را به سه طبقه تقسیم کرد

1 -

2 -

: آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده و حاکى از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنجحدیث وارد شده. آن دسته از روایات که از خود امام رضا(ع) نقل شده که شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویى نموده است.

پىنوشتها

(1)

(2)

(3)

(4)

(5)

(6)

(7)

(8)

(9)

(10)

(11)

(12)

(13)

(14)

(15)

(16)

(17)

(18)

:ضحى الاسلام / 3 / ص 202 و نیز جلد 2 / ص 46 و 47. الکامل / 5 / ص 150 - طبرى / 11 / ص 1030 - تاریخ ابوالفداء / 2 / ص 23 - مختصر تاریخ الدول / ص 134 - مرآة الجنان / 2 / ص 12 - وفیات الاعیان / 1 / ص 321 (چاپ 1310 هجرى) - برخى از اینان داستان مسموم شدن را با تعبیر «گفته مىشود. . . » بیان کردهاند. تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 250. روح الاسلام، سید امیر على / ص 311 و 312 - احمد امین چنین نگاشته: «اگر براستى او را مسموم کرده باشند، حتما این سم را کسى غیر از مامون به او خورانیده، یعنى یکى از مدعیان حکومتبراى خاندان عباسى». الامام الرضا ولى عهد المامون / ص 102 به نقل از خلاصة الذهب المسبوک / ص 142. تذکرة الخواص / ص 355. ضحى الاسلام / 3 / ص 295 و 296. نظریة الامامة / ص 387. التاریخ الاسلامى و الحضارة الاسلامیة / 3 / ص 322 - ماثر الانافة / 1 / ص 211. درباره چگونگى قتل فضل سخن گفتیم و دیگر آن را تکرار نمىکنیم. لطف التدبیر / ص 166. الصواعق المحرقة، فصول المهمة، ینابیع المودة، اثبات الوصیة، بحار، اعیان الشیعة، احقاق الحق جلد 2 به نقل از: اخبار الدول قرمانى، نور الابصار، ائمة الهدى هاشمى، الاتحاف بحب الاشراف، مفتاح النجا فى مناقب اهل العبا. . . مسند الامام الرضا / 1 / ص 130 - بحار / 49 / ص 299 - عیون اخبار الرضا / 2 / ص 242. تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 115. مشاکلة الناس لزمانهم / ص 29. قیام سادات علوى / ص 169 - اعیان الشیعة / 10 از مجلد 11 / ص 286 و 287 به نقل از کتاب الانساب از محمد بن هارون موسوى نیشابورى - مدینة الحسین (سرى دوم) ص 91 - بحار / 8 / ص 308 - حیاة الامام موسى بن جعفر / 2 / ص 413 - فرق الشیعة / حاشیه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئى) و سایر منابع. قیام سادات علوى / ص 168. جامع الانساب / ص 56 - قیام سادات علوى / ص 161 - حیاة الامام موسى بن جعفر / 2. قیام سادات علوى / ص 168.


خطبه معروف حضرت زهرا(س) بعد از رحلت پیامبر در مسجد

 

سیدمهدی علیزاده موسوی

یا فاطمه : اِنَّ اللّه یغضب لِغَضَبِکِ و یَرْضی لِرِضاکِ

در مسجد جمعیت موج میزد و هر لحظه تراکم بیشتر می شد. امتداد جمعیت از نزدیکی محراب ، شروع شده بود و تا خارج مسجد ادامه داشت. در پیشاپیش مردم ، در نزدیکی منبر و محراب ، ریش سفیدان ، سر در هم کرده و آهسته گفتگو میکردند


ای فاطمه : خداوند با خشنودی تو خشنود است و با خشم تو خشمگین.برخی نگران و مضطرب ، چشم به در دوخته بودند و گروهی دیگر ، غرق در گرداب حیرت ، لحظات را به التهاب می گذراندند.چندی نگذشته بود که ناگهان جمعیت ، شکافته شد و شاهراهی از آستانه در تا برابر محراب ، پدید آمد.

گروهی زن ، با وقار کم نظیری وارد شدند. سراپای زنان را جامه های بلند پوشانده بود. این گروه کوچک ، در قلب خود ، گوهری گرانبها را از چشمان نامحرم مردم می پوشاندند. او کسی جز وجود مقدس فاطمه (س) نبود. چادر به دور خود پیچیده بود و سنگین و شمرده ، گام بر می داشت. گویی پیامبر (ص) است که به سوی محراب و منبر خود ، پیش می آید. رفتار و کردارش ، هیچ تفاوتی با پیامبر (ص) نداشت. بی آنکه نگاهی به اطراف افکند، پیش آمد و در برابر محراب، همچون کوهی از وقار ایستاد. پرده ای برافراشتند و فاطمه زهرا(س) که مظهر عفاف بود، در پشت پرده قرار گرفت. هزاران پرسش بی پاسخ به یک باره بر ذهن حاضرین، هجوم آورد، چرا فاطمه (س) به مسجد آمده بود؟

!آیا چه رویداد مهمی پیش آمده است، که فاطمه(س) را از خلوتگه عفاف ، به میان جمع کشیده است ؟ چه می خواهد بگوید ؟ و چرا قامتش در بهار شکفتن خمیده است؟!فاطمه (س) کوشید سخن بگوید ، اما عقده راه گلویش را ، همچون سدی پولادین ، بسته است. او باید سخن می گفت. چشمان نسل های بی شماری به دهان مقدس او دوخته شده است. آیندگان تشنه حقیقتند و اگر فاطمه (س) سخن نگوید ، واقعیت ها ، در زیر خروارها دشمنی و عداوت مدفون می شود. ناگهان تمامی عقده ها را در آهی جانگداز می پیچد و با تمام وجود ، از سینه خارج میکند. مسجد به یک باره می ترکد. صدای شیون ستونهای مسجد را به لرزه در آورده است. گویی فاطمه (س) تمام سخن خود را در قالب آهی بیان کرد. مردمی که خود، فاطمه را در سرمای تلخ و گزنده تنهایی رها کرده اند ، حتی از نفیر جانسوز فاطمه (س) بی تاب شده اند. مردمک های لرزان چشمها ، به پرده خیره شده است. خاطره پیامبر (ص) ، با آمدن زهرا (س) یک بار دیگر ، در ذهن تکیده مردم تکرار شده است.

فاطمه(س)، لختی سکوت کرد تا ناله ها اندکی فروکش کند و صدای هق هق گریه در گلو ها خفه شود و آنگاه با زیبایی و بلاغت تمام، سخن خود را آغاز کرد. حمد و ستایش خدای را به جای آورد و بر پدر بزرگوارش، سلام و درود فرستاد و سپس از فلسفه احکام سخن گفت

«...

.دیگر تردیدی برای مردم باقی نمانده بود. بی شک این نوای ملکوتی و سخنان پیامبر (ص) بود که از حنجره زخم خورده زهرا (س) خارج می شد. آن چنان عالمانه سخن می گفت ، که همگان دریافتند ، زهرا (س) از اقیانوس بیکران علم الهی سخن میگوید :ای مردم! بدانید من فاطمه ام و پدرم محمد(ص) است. آنچه در ابتدا بگویم ، در انتها نیز همان را خواهم گفت. سخن نادرستی نمی گویم و ظلم و ستم نمی کنم. پیامبری از میان شما برگزیده شد که رنج های شما بر او گران بود و دلسوز شماست. اگر پدرم را بشناسید ، در می یابید که او پدر من است ، نه شما! او برادر پسر عمویم [علی] ست نه برادرِ مردان شما و بی تردید خویشاوندی با او عجب عظمتی است ! رسالت خود را با انذار آغاز کرد.مسیر خود را از پرتگاه مشرکین جدا نمود. شمشیر بر فرق آنان کوبید و گلوی آنان را فشرد و با زبان پند و اندرز آنان را به سوی خدا خواند. بت ها را در هم شکست و بینی سرکشان را به خاک مالید تا آنجا که اتحادشان از هم گسیخت و از میدان کارزار گریختند تا هنگامی که فجر صادق ، سینه تاریکی را شکافت و چهره حق از نقاب ، بیرون آمد.رسول خدا ، سخن آغاز کرد و زبان شیاطین بسته شد. خار نفاق برچیده شد. گره های کفر و پستی گشوده شد و زبانتان به کلمه «اخلاص» {لااله الااللّه} زیبا گردید. بی تردید این پیروزی مرهون چهره های نورانی و شکم های گرسنه [مجاهدان] است ؛ در حالی که شما بر لبه پرتگاهی از آتش بودید و به آبی می مانستید که هر کس شما را به راحتی می آشامید و طعم های بودید که شما را به راحتی می بلعید ...(1) خوراکتان گوشت و یا پوست خشک شده و برگ های درختان بود. غربت زده ای پست و فرومایه بودید و بیم آن داشتید که شما را بربایند

سخن فاطمه (س) نیشتری بود که بر وجدان های خفته این قوم فرود می آمد. به یاد آنان می آورد که چگونه در عصر جاهلیت ، در اوج پستی و شقاوت روزگار می گذراندند و این پدر او بود که رنج هدایت آنان را به جان خسته خرید و به آنان عزت و عظمت بخشید

«

:سپس پرودگار به وسیله پیامبر (ص) پس از مشکلات و مسایل بسیار ، شما را نجات داد ؛ پس از آن که مصیبت های بی شماری از جانب شما و گرگ های عرب و سرکشان اهل کتاب ، بر او وارد شد. گاه که [آنان] آتش جنگ را می افروختند ، خدا آن را خاموش می کرد و هرگاه شاخ شیطان ، سر برآورد و یا اژدهایی از میان مشرکین دهان گشود ، رسول خدا (ص) برادرش [علی] را ، در کام آنها افکند و او نیز باز نمی گشت تا آنکه فرق سر آنان را پایمال شجاعت خود کند و آتش آنها را با شمشیر برهنه اش سرد گرداند. او وجودش را در راه خدا فرسوده کرد و تمامی تلاش خود را به کار گرفت. یار نزدیک پیامبر(ص) بود و بزرگی از اولیاء خدا. دامن نصیحت به کمر زده، تلاش و کوشش می کرد. اما شما در آن هنگام در عیش و نوش ، روزگار می گذراندید و در امن و آسایش غرق در نعمت بودید ، انتظار می کشیدید که روزگار به ما پشت کند و حوادث را یک به یک پی گرفتید اما هنگام نبرد می گریختید

عرق شرم بود که بر چهره ها می دوید. سخنش طعم سرزنش و ندامت داشت و آهنگ ملکوتیش ، حکایت گر هزاران ظلم و جفا. به سان شعله ای بود که هر لحظه بیشتر زبانه می کشد

«

:هنگامی که خدا، پیامبرش را به سوی جایگاه ابدی انبیاء (ع) فرا خواند ؛ خار و خاشاک نفاق در میانتان جوانه زد ، جامه دیبای دین ، فرسوده شد و رئیس گمراهان ، به سخن آمد و فرومایگان بر اریکه قدرت ، تکیه زدند ... شیطان از مخفیگاه خود ، خارج شد و شما را به سوی خود خواند. دعوتش را پاسخگو بودید و دل به گمراهی سپرده بودید. شما را به حرکت دعوت کرد و شما چه آسان و سبک ، برخاستید. در روحتان، هیجان دمید و مشاهده کرد ، سراپا آتشید

فاطمه پیشینه پست این قوم را در خاطره ها زنده کرده است و سپس طلوع خورشید رسالت پدرش در آن ظلمتکده را ، یادآور شده است و اینک باید ، جایگاه بلند «امامت» و «ولایت» را در میان این مردم خفته آشکار سازد. او باید اعلام دارد که عِنان شتر خلافت تنها در دست های خبره و قدرتمند «ولی اللّه» زیبنده و برازنده است

«

پس شتری را که از آن شما نبود ، صاحب شدید و بر آبی که سهم شما نبود ، وارد شدید در حالی که از عهد و قرار چیزی نگذشته بود و شکاف زخم [فرقت پیامبر(ص)] ، سر به هم نیاورده بود و پیامبر (ص) هنوز چهره در نقاب خاک نکشیده بود. برای عمل خود ، بهانه آوردید که از فتنه می ترسیدیم ، اما به راستی که در غرقاب فتنه فرو رفتید و بی تردید ، جهنم کافران را در برخواهد گرفت !وای بر شما ! چگونه چنین کردید ؟! به کجا میروید ، در حالی که کتاب خدا در برابر شماست و معارفش هویداست و احکامش درخشان است و نشانه های هدایت در آن بسیار است. اما [شما [به آن پشت کردید. آیا به آن بی علاقه اید ؟! یا به غیر قرآن حکم میکنید ؟!
[
بدانید] که بد جایگزینی است ، حکم مخالف قرآن. سپس آن قدر درنگ نکردید که این دل رسیده آرام گیرد و جهاز آن سهل گردد. آتش را شعله ور کردید و برای پاسخ به دعوت شیطان خود را آماده کردید.در پس تپه ها و درختان در کمین خاندان و فرزندان او [پیامبر(ص)] انتظار کشیدید. ما باید بر مصیبت هایی که همچون خنجر بران ... بر ما وارد می شود ، صبر پیشه کنیم

اکنون نوبت فدک است. نباید این ظلم در دل تاریخ مدفون بماند ! از همین ابتدا ، باید غده های سرطانی نیرنگ ، ریشه کن شود و مسیر حق در برابر دیدگان آیندگان ترسیم گردد. از سوی دیگر کسانی که این چنین بر دختر رسول خدا (ص) ستم روا می دارند و حکم پیامبر(ص) را نادیده می گیرند ، چگونه می توانند ، عهده دار امر مسلمین باشند ؟

«

!شما گمان میبرید برای ما ارثی نیست ؟ آیا دل به حکم دوران جاهلیت بسته اید ؟! برای اهل حق ، چه حکمی بهتر و والاتر از حکم خداست ؟ آیا نمی دانید من دختر اویم ؟ در حالی که (یقین دارم) که این امر از خورشید فروزان برایتان آشکارتر است.ای مسلمانان ! آیا سزاوار است که ارث پدرم را از من بگیرند ! این پسران قیله (اوس و خزرج) آیا رواست که به من نسبت به ارث پدرم ظلم شود در حالی که شما سخن مرا می شنوید و قدرتمند و متحدید ؟ ندای دعوتم را می شنوید و به احوالم آگاهید ... اما پاسخ نمی دهید.در حالی که شما ، به شجاعت و جنگاوری شهره اید ... به هوش باشید که [آینده] شما را میبینم که به کسالت و تن پروری دل داده اید و آن کس را که سزاوار حکومت بود ، از زمامداری دور گردانیده اید. بدانید آنچه من گفتم ، در حالی است که به سستی شما پی برده ام و می دانم که بی وفایی و خیانت در قلب شما خانه کرده است. اما تمامی ، (آنچه میگویم) خون دلِ قلب اندوهگین است و فوران خشم و غضبی است که روانم را می فشارد و شرح دردی است که سینه ام را می آزارد. اما [بدانید] آنچه گفتم ، دلیل و برهان بود.پس خلافت را بگیرید ، ولی بدانید که پشت این شتر زخم است و پای آن ، تاول زده و سوراخ است. لکه ننگ بر آن تا ابد باقی است و نشان از غضب خدا دارد ... هر که [عنان] آن را بگیرد ، فردا گرفتار آتش الهی خواهد شد. کردار شما را خدا می بیند و به همین نزدیکی، آنان که ستم کردند ، در خواهند یافت که به کجا باز می گردند. من دختر کسی هستم که به شما از عذاب الهی هشدار داد. پس شما کار خود را بکنید و ما نیز کار خود را خواهیم کرد و منتظر بمانید که ما نیز منتظر خواهیم ماند

سخنان آتشین فاطمه (س) شوری در میان جمعیت افکند. تیر های بران نگاه از چله چشم ها رها شد و پیکر گروه ستمگر را آماج حملات خود قرار داد. اگر لحظه ای دیگر ، به همین مِنوال می گذشت ، پیچک های اعتراض ، جوانه میزد و رفته رفته ، نقشه های توطئه گران را از ریشه می خشکاند

.خلیفه ، سنگینی نگاه ها را به خوبی احساس کرده بود ؛ از سوی دیگر می دانست که نمی تواند در چنین شرایطی با قهر و عتاب با فاطمه (س) سخن بگوید ؛ از این رو برای آنکه فضای قهرآمیز مجلس را بشکند در حالی که می کوشید ، خود را دلسوز و مهربان بنمایاند ، گفت :
«
ای دختر رسول خدا! پدر تو با مؤمنین مهربان و بخشنده بود ... اگر نسب او را بررسی کنیم ، خواهیم دید ، او پدر تو است نه دیگر زنان و او برادرِ شوهر تو است ، نه برادر دیگران. پدرت ، وی (علی) را بر هر دوست و نزدیکی برتری بخشید و همسر تو نیز او را در هر رویداد مهمی یاری کرد. بی تردید سعادتمندان، دوستار شمایند و تنها بدکاران دشمنان شمایند. چرا که شما خاندان پاک رسول خدا هستید و برگزیده بهترین افراد. شما ما را به سعادت هدایت کردید و به سوی بهشت راهنمایی نمودید و تو ای برگزیده زنان عالم و دختر برترین پیامبران در گفتارت راستگویی و فکرت از همه ژرف تر است ...»

ابوبکر ، چه میگوید ؟! آیا به آنچه میگوید ، حقیقتا اعتقاد دارد ؟! اگر چنین است ، چرا خاندان پیامبر (ص) ، تنها پس از گذشت لحظاتی از رحلت پیامبر (ص) غریب و خانه نشین شدند ؟! چرا عِنان شتر خلافت به برادر و وصی پیامبر (ص) سپرده نشد ؟

«

! و چرا حق دختر رسول خدا (ص) لگدمال دنیا پرستی ها گردید ؟! و ... پرسش هایی بود که حاضرین برای آنها پاسخی نمی یافتند.اما تنها پس از لحظاتی مراد خلیفه از این سخنان آراسته و زیبا آشکار گردید :من از پیامبر(ص) شنیدم که می فرمود : ما گروه پیامبران ، دینار و درهم و خانه و مزرعه ای به ارث نمیگذاریم ؛ ما تنها کتاب و حکمت ، علم و نبوت ، را به یادگار می گذاریم و آنچه پس از ما از مادیات می ماند ، به عهده حاکمان پس از ماست که هر گونه بخواهند در باره اش حکم کنند ...»

سخن خلیفه تمام نشده بود که همهمه ای در میان جمعیت افتاد. همه با حالتی انکار گونه به یکدیگر نگاه میکردند. هنوز چندی از رحلت پیامبر خدا (ص) نمی گذشت ، اما هیچ کس به یاد نمی آورد که چنین سخنی را از پیامبر (ص) شنیده باشد. پیرمردان که برگ های بسیاری از دفتر زندگیشان رقم خورده بود و سالها با پیامبر (ص) معاشرت داشتند نیز ، در صفحات ذهنشان چنین سخنی را نمی یافتند

«

.فاطمه(س) که می دید ، از همین ابتدا ، بنیان های نسبت ناروا به رسول خدا (ص) ، آغاز می شود به شدت متأثر شد. چگونه می توانست شاهد باشد ، کسانی که بر پدرش چنین نسبت می دهند ، اکنون بر جایگاه او تکیه زنند. رسالت فاطمه زهرا (س) ایجاب میکرد که با نیروی استدلال و برهانی قوی ، حقیقت را بیان کند و تا آیندگان نیز در قضاوت سرگردان نشوند :سبحان اللّه! پیامبر خدا (ص) هیچگاه از قرآن روی گردان نبود و مخالف قرآن حکم نمی کرد و همواره پیرو رهنمود های ارزشمند آن بود. آیا می خواهید جز مکر و نیرنگ ، بر او «تهمت» نیز بزنید ؟! اینک این کتاب بین من و شما حکم می کند و تنها قضاوت کننده میان حق و باطل است. قرآن می فرماید : [زکریا به خداوند فرمود]: «پروردگارا فرزندی به من عطا کن که از من و آل یعقوب ارث برد.» [در جای دیگر می فرماید]: «سلیمان از داود ارث برد.» خداوند تمامی سهم ها و قسمت های ارث را [در قرآن] بیان فرموده است و بهره مرد و زن را به تفصیل ذکر نموده است تا بهانه ای برای اهل باطل باقی نمانده و مجال گمان و شبهه برای احدی تا قیامت پدید نیاید

سخنان فاطمه (س) دامن تاریکی های جهل و دروغ را درید. اینک چشم ها بار دیگر به خلیفه دوخته شده بود. استدلال فاطمه آن چنان محکم و استوار بود که هیچ خللی بر آن وارد نمی شد. از این رو تنها چاره را در اعتراف به حقایق دید

:خدا و رسول خدا، راست گفتند. دختر پیامبر (ص) نیز حقیقت را گفت. تو معدن حکمتی و مرکز هدایت و رحمت و رکن دین و آئینی و سرچشمه برهان و دلیلی. (نمی توانم) سخن تو را انکار کنم

و سپس در حالی که آثار ضعف و درماندگی بر او مستولی شده بود گفت

«

:
«
اینک این مسلمانان بین من و تو حکم کنند ! این قلاده ای است که آنان بر گردنم آویخته اند.» گویی همه مرده بودند. صدایی از کسی در نمی آمد. برای فاطمه (س) نیز رمقی نمانده بود. گفتگو های پی در پی و سخنان بی اساس ، او را خسته و درمانده کرده بود و درد تنهایی و غربت نیز به جانش ریخته بود. با نا امیدی نگاهی به مردم افکند و آخرین شکوه های خود را در قالب کلماتی سراسر سرزنش چنین بیان کرد :ای مردمانی که برای شنیدن سخن بیهوده شتابانید و کردار زشت و زیان آور را نادیده می گیرید. آیا در قرآن نمی اندیشید یا آنکه بر دلها مهر زده شده است ؟! بی تردید اعمال زشت ، قلب هایتان را تیره و تار کرده است و گوش ها و چشم هایتان را فرا گرفته است. چه بد آیات قرآن را تأویل می کنید و بد مسیری را به او [ابوبکر] نشان دادید ... به خدا قسم تحمل این بار گران ، برایتان کمرشکن است و پایان آن نیز ، چیزی جز بدبختی و تیره روزی نخواهد بود و هنگامی که پرده ها برداشته شود و اعمالتان آشکار گردد ، خود را میان زیانکاران خواهید یافت

سخنان آتشین فاطمه (س) پایان یافت ، اما غم و اندوهش دو چندان شد. دلش به شیشه ای می مانست که از بلندی افتاده و هزار تکه شده باشد. شکوفه های امید که او را به مسجد کشانیده بود ، اینک پژمرده شده بودند. هر چه چشمان غم بارش سیل جمعیت را می نگریست ، آشنایی نمی یافت. به گُلی می مانست که در میان هزاران خار گرفتار شده باشد. بی آنکه دیگر چیزی بفهمد ، سرخورده و پریشان از مسجد خارج شد. از اینکه می دید ، تنها پس از چند روز به بانویی درمانده و غریب تبدیل شده است ، احساس تلخی داشت

.

علی(ع) در آستانه درِ خانه با بی صبری انتظار همسرش را می کشید. چشم به راه فاطمه (س) بود. آیا فاطمه (س) توانسته بود ، حق خود را باز ستاند ؟ آیا مهاجر و انصار ، دست یاری به سوی او دراز کرده بودند ؟ آیا سخنانش پیرامون خلافت در مردم تأثیر گذارده بود. ناگهان وجود مقدس فاطمه (س) در مردمک چشمان علی (ع) درخشید و چون دشنه ای ، رشته افکارش را گسیخت. در برابر خود ، بانویی را می دید که افسرده و غم زده ، به سوی او گام بر می دارد. آثار ضعف و خستگی بر پیکرش سایه افکنده است

.

هنگامی که نگاه فاطمه (س) در نگاه علی (ع) گره خورد ، گویی در میان عالم خاکی ، کسی را یافت که حرف او را می فهمد ، درکش می کند و می تواند با او همدردی کند. درمسجد و در میان هیاهوی دنیاپرستان ، آنچنان روح و روانش خسته و آزرده شده بود که با دیدن علی ، به یکباره عقده دلش را رها کند تا در ژرفای مهر و عاطفه او آرام گیرد. از سوی دیگر جهانیان نیز باید به خوبی علی(ع) را بشناسند و دریابند که چه کسی را از خلافت، دور داشته اند و آیا علی (ع) کوتاهی کرده است؟

«

!ای پسر ابیطالب ! آیا همانند جنینی در شکم مادر ، چله نشین شده ای و در پرده اتهام ، خود را خانه نشین کرده ای.تو شاه پر های بازهای شکاری را در هم شکستی ، اما اکنون ، پرهای کوچک [دشمنان ناچیز] تو را عزلت نشین کرده است. این پسر ابی قحافه است که هدیه پدر و قوت زندگی فرزندانم را از من دریغ کرده است.او آشکارا با من دشمنی کرد و لجاجت و عناد را برگزید تا آنجا که حمایت قبایل اوس و خزرج و مهاجرین را از من باز داشت. مردم روی از من برگرداندند و یاوری مرا یاری نکردند. در حالی که خشم را به شدت فرو می بردم از خانه خارج شدم و بی هیچ نتیجه ای بازگشتم ... ای کاش قبل از این همه ظلم و خواری ، مرده بودم. از اینکه با تو اینگونه سخن میگویم از خدا طلب بخشش میکنم.از این پس وای بر هر صبحی که خورشید در آن طلوع کند. پناه من از دنیا رفت و بازوانم ناتوان گردید. من تنها به پدرم شکایت می کنم و از خدای بزرگ یاری می خواهم. پرودگارا! تو از همه قدرتمندتری

چکامه های غم آلود فاطمه (س) قلب علی (ع) را به آتش می کشید. می دانست درد دین و غمِ انحراف امت است که او را این چنین بی تاب کرده است و شعله های حیات مادی را ذره ذره از وجودش بیرون می کشد. نگاهی آرام و مطمئن به چهره فاطمه (س) افکند و با لحنی مهربان و پرعطوفت فرمود

«

:فاطمه جان! شایسته تو نیست که وای بر من بگویی ، بلکه آن کس که برتو ستم کرده است ، سزاوار سرزنش است.ای دختر رسول خدا ! غم و اندوه را از خود دور کن. [بدان] من در دینم ، همچنان استوارم و در حد تواناییم مضایقه نکرده ام ... بدان که در مقابل آنچه از تو دریغ کرده اند ، خداوند بهترش را به تو عطا خواهد کرد. پس برای خدا صبر کن

سخنان علی (ع) آبی بر آتش دل فاطمه (س) بود. آهنگ کلامش ، آرامشی فرح بخش را برای فاطمه ارمغان آورد و سپس فاطمه (س) فرمود : خداوند مرا کفایت میکند

.

پاورقی ها

:ـ کنایه از ضعف شدید آنان است. ـ ابن ابی الحدید که خود از اهل سنت است، پس از سخنان فاطمه(س)، سخنانی را از خلیفه نقل میکند، که قلم از بازگویی آنها شرم دارد. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ص214 و 215، دارالاحیاء الکتبالعربیة.

منابع

:

شافی , سیدمرتضی علم الهدی

طرائف , سیدبن طاووس

کشف الغمه , علی بن عیسی اربلی

مروج الذهب , مسعودی

احتجاج , شیخ طبرسی

بلاغات النساء , احمدبن

1

2

آثار و فواید حفظ کردن قرآن

تلاوت آن آثاری فراوان و ارزنده دارد. برخی از آثار حفظ آیات قرآن مجید، عبارت است از

1.

:پاداش اخروی.

همچنین در روایات بیان شده که حافظان قرآن توان شفاعت کردن دیگران را نیز دارند

2.

.هدایت انسان

3.

آرامش روحی:أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» 4.

یکی از نامهای قرآن ذکر است. تلاوت و حفظ قرآن نوعی ذکر خداوند است که انسان در پرتو آن از هجوم بسیاری از فشارهای روانی و اضطرابات درونی مصون میماند. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ میفرماید: مثل قرآن مثل کیسهی سربستهی پر از مشک است. اگر آن را باز کنی، بوی مشک فضا را معطر میسازد و اگر به حال خود رها سازی، سود نمیبخشد. قرآن نیز، چنانچه به تلاوتش روی آوری، فضا را از عطر خود آکنده میسازد و روان را نشاط میبخشد؛ و اگر تلاوت نکنی، در سینهات پنهان میماند.5

حضرت علی ـ علیه السّلام ـ میفرماید: هیچ کس با قرآن هم نشین نمیشود مگر این که از کنار آن با افزایش یا کاهش برمیخیزد: افزایش هدایت یا کاهش گمراهی

 

4.

بهترین انیس

5.

فهم بهتر قرآن.

هر چه حافظ قرآن بر آیات و ارتباط وبازیابی آنها مسلطتر باشد، بهتر میتواند نظر قرآن دربارهی یک موضوع را به دست آورد. پس مفسران حافظ قرآن، بهتر ودقیقتر میتوانند قرآن را تفسیر کنند و تفسیرشان از تفسیر مفسران غیر حافظ جامعتر و دقیقتر است

6.

.همنشینی با فرشتگان:

عن ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ قال

:

اَلْحافِظُ للْقرْآنِ الْعامِلُ بِه مَعَ السَّفَرةِ الْکِرامِ الْبَرَرَةِ.7

«

7.

حافظ قرآن که بدان عمل کند، در آخرت رفیق و همراه فرشتگان و سفیران الهی خواهد بودغنا و بی نیازی:

قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ

:

اَغْنَی الناسِ حَمَلةُ الْقُرآنِ مَنْ جَعَلهُ اللهُ تَعالی فی جَوْفِهِ . 8

.

قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ

:

مَنْ اَعطاهُ اللهُ الْقُرآنَ فَرَای اَنَّ رَجُلاً اُعْطِیَ اَفْضَل مِمّا اُعْطی فَقَدْ صَغَّرَ عَظِیماً وَ عَظَّمَ صَغیراً. 9

.موجب آمرزش گناهان:

قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ

:

مَنْ قَرَأَ الْقُرآنَ عن حِفْظِهِ ثُمَّ ظَنَّ اَنَّ الله تَعالی لا یَغْفِرُ لَهُ فَهُوَ مِمَّنْ اسْتَهْزِءَ بِآیاتِ الله. 10

«

کسی که قرآن را از حفظ بخواند و گمان کند که خداوند متعال او را نمی‌آمرزد، در واقع از جمله کسانی است که آیات خداوند را مورد استهزاء و تمسخر قرار داده است

قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله: مَنْ اَعطاهُ اللهُ الْقُرآنَ فَرَای اَنَّ رَجُلاً اُعْطِیَ اَفْضَل مِمّا اُعْطی فَقَدْ صَغَّرَ عَظِیماً وَ عَظَّمَ صَغیراً. هر کسی خداوند قرآن را به او داد و چنان پندارد که به مردی بهتر از او چیزی داده‌اند، خیر بزرگی را کوچک شمرده و کوچکی را بزرگ دانسته است

9.

نجات از عذاب الهی:

لا یُعَذِّبُ اللهُ قَلباً وَعَی الْقُرآن. 11

«

10.

خداوند متعال قلبی که قرآن در آن باشد را عذاب نمی‌کندقبولی شفاعت:

همانطور که خود قرآن در حق مؤمنان شفاعت می‌کند، حافظ و حامل قرآن نیز توان شفاعت را دارد

:

قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ : مَن قَرَاَ الْقُرآنَ حَتّی یَسْتَظْهرَهُ وَ یَحْفَظَهُ اَدْخَلَهُ اللهُ الْجَنَّةَ و شَفَّعَهُ فی عَشْرَةٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ کُلِّهِمْ قَدْ وَجَبَتْ لَهُمُ النّارُ 12

«

 

هر که (آنقدر) قرآن بخواند تا حفظ شود، خداوند او را به بهشت داخل خواهد کرد و شفاعتش را درباره ده نفر از خانواده‌اش که آتش جهنم بر آن واجب شده، می‌پذیرد

11.

آبادی و احیاء قلب:

همانطوری که خانه ویران نزد مردم بی‌ارزش است، دلی خالی از قرآن نیز پیش خداوند بی‌ارزش است

.

قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ : اِنَّ الَّذی لَیْسَ فی جَوفِهِ شَیْءٌ مِنَ الْقُرآنِ کَالْبَیْتِ الْخَراب. 13

«

12.

کسی که در درونش چیزی (سوره یا آیه‌ای) از قرآن نباشد، همانند خانه ویران استانس با قرآن و تلاوت آن موجب احیاء و شادابی دل می‌شود.

عن کثیر بن سلیم قال قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ

:

یا بُنَیَّ لا تَغْفَل عَنْ قَرائَةِ الْقُرآن، فَأِنَّ القُرآنَ یُحیی الْقَلْبَ و یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغِی. 14

:

ای پسر! از قرائت قرآن غفلت مکن که قرآن دل را زنده می‌کند و از فحشاء و نادرست و ستم باز می‌دارد

13.

.بالاترین درجات در بهشت:

قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ

:

فَاِذا دَخَلَ صاحِبُ القُرآنِ الْجَنَّةَ قَیلَ لَهُ: اِقْرَأ وَارْقَ، لِکُلِّ آیَةٍ دَرَجةٌ فَلا تَکُونُ فَوقَ حافِظِ القُرآنِ دَرَجةٌ. 15

.نجات از تنهایی:

زندان تنهایی، ناخود آگاه در انسان ترس و وحشت ایجاد می‌کند و در این موقعیت انسان نیاز به دوست و همراهی دارد، بهترین مونس و همدم آدمی در تنهایی کتاب است و چه کتابی زیباتر و عمیق‌تر و با نفوذتر از قرآن؟

قال علی بن الحسین ـ علیه السّلام ـ

:

لَوْ ماتَ مَنْ بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ اَنْ یَکُونَ الْقُرآنُ مَعی 16

:اگر همه مردم که در میان مشرق و مغرب عالم زندگی می‌کنند، بمیرند و قرآن کریم با من باشد، احساس ترس و وحشت نمی‌کنم

پیامبر اسلام فرمود: «همانا بهترین بندگان نزد خدا بعد از پیامبران علما هستند و سپس حاملان (قاریان و حافظان) قرآن، آنان همانند انبیا از دنیا می‌روند، همراه آنان از قبرها برانگیخته می‌شوند، در کنار آنان از صراط می‌گذرند و پاداش انبیاء را (از خداوند)دریافت می‌کنند

15.

در زمره بزرگان و بهترین افراد جامعه:

پیامبر بزرگوار اسلام در این باره می‌فرماید

:

اَشْرافُ اُمَّتی حَمَلَةُ الْقُرْآنِ وَ اَصْحابُ اللَّیلِ. 17

«

بزرگان امت من حاملان قرآن و نماز شب خوانان می‌باشند

در روایت دیگر می‌فرماید

:

فَضْلُ حَمَلَةِ الْقُرآن عَلَی الّذی لَمْ یَحْمِلْهُ کفضل الخالق عَلَی المخلوق. 18

«

16.

فضیلت و برتری حاملان19 قرآن بر کسی که سعادت حمل قرآن را نیافته، مانند برتری آفریدگار بر آفریدگان استدریافت پاداش پیامبران:

حاملان قرآن، چون با کلام خداوند انس و الفت دارند و سعی می‌کنند، خود نیز متخلق به اخلاق قرآن و متادّب به آداب الهی باشند، مرگ و حشر و نشر آنها همانند پیامبر است

:

قالَ رَسُولُ الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ

:

اِنَّ اَکْرَمَ العِبادِ اِلَی اللهِ بَعْدَ الأنبیاءِ، العُلَماءُ ثُمَّ حَمَلَةُ القُرآن، یَخْرُجُونَ مِنَ الدُّنیا کَما یَخْرُجُ الانبیاءُ وَ یُحْشَرُونَ مِنْ قُبُورِهِم مَعَ الأنبِیاءِ وَ یَمُرُّون عَلَی الصِّراطِ مَعَ الأنبِیاءِ و یُأخُذُونَ ثَوابَ الأنبِیاءِ. 20

:همانا بهترین بندگان نزد خدا بعد از پیامبران علما هستند و سپس حاملان (قاریان و حافظان) قرآن، آنان همانند انبیا از دنیا می‌روند، همراه آنان از قبرها برانگیخته می‌شوند، در کنار آنان از صراط می‌گذرند و پاداش انبیاء را (از خداوند)دریافت می‌کنندسرشناسان اهل بهشت:

اهل قرآن همانطور که در دنیا مورد تکریم و احترام مردم هستند در بهشت نیز گرامی و محبوبند

.

قال رسول الله(ص): حَمَلَةُ القرآنِ عُرَفاءُ اَهْلِ الْجَنَّة 21

«

 

حاملان قرآن، سرشناسان اهل بهشت‌اند.

.

: پیامبر اسلام(ص) میفرماید: انما مثل صاحب القرآن کمثل الابل المعلقة اذا عاهد علیها أمسکها و ان أطلقها ذهبت و اذا قام صاحب القرآن فقرأه باللیل و النهار ذکره و اذا لم یقم به نسیه. (صحیح مسلم، ج 1، ص 544).ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزیادة أو نقصان: زیادة من هدی أو نقصان من عمی. (نهج البلاغه، خ 175).برخی از دانشمندان در این زمینه کتابهای مستقلی نوشتهاند و حکایات آموزنده بیشماری گرد آوردهاند، مانند کتاب نمونههایی از تأثیر و نفوذ قرآن، نوشتهی علی کریمی جهرمی.رعد، 13: 28.عن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ : ان القرآن مثله کمثل جراب فیه مسک قد ربطت فاه فان فتحته فاح ریح المسک و ان ترکته کان مسکا موضوعا مثل القرآن ان قرأته و الا فهو فی صدرک. (کنز العمال، ح 2323).لومات من بین المشرق و المغرب لما استوحشت بعد أن یکون القرآن معی. (بحار، ج 46، ص 107).اصول کافی، ج 4، ص 404.کنز العمال، ج 1، ص 510.همان.مستدرک الوسائل، ج 2، ص 294.آثار الصادقین، ج 17، ص 247.مجمع البیان، ج 1، ص 45.کنز العمال، ج 1، ص 553.کنز العمال، ج 2، ص 291.بحار الانوار، ج 92، ص 22.بحار الانوار، ج 46، ص 107.سفینة، ج 2، ص 415.کنز العمال، ج 1، ص 515.حامل قرآن معنای گسترده‌ای دارد که قاریان مفسران قرآن را نیز در بر می‌گیرد.بحار، ج 92، ص 17.وسائل الشیعه، ج 6، ص 175.

پیامبر اسلام فرمود

«

17.

 

امام علی بن الحسین ـ علیه السّلام ـ فرمود

«

هنگامی که صاحب قرآن داخل بهشت شود، به او می‌گویند بخوان و بالا رو، پس برتر از درجة حافظ قرآن درجه‌ای نیست

14.

کثیر بن سلیم می‌گوید: رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود

هر کسی خداوند قرآن را به او داد و چنان پندارد که به مردی بهتر از او چیزی داده‌اند، خیر بزرگی را کوچک شمرده و کوچکی را بزرگ دانسته است

8.

بی‌نیازترین مردم حاملان قرآن می‌باشند، آن کسان که خدای تعالی قرآن را در سینة آنها جای داده است

مهمترین و عمدهترین اثر حفظ قرآن درک بهتر آن است. حافظ به سبب تسلط بر همهی آیات، ارتباط آنها را نیک در مییابد و در پرتو آن درکی بهتر و درستتر از قرآن به دست میآورد

کتاب بهترین هم نشین تنهایی است و قرآن زیباترین، عمیقترین و با نفوذترین کتاب شمرده میشود. امام سجاد ـ علیه السّلام ـ میفرماید: اگر همهی مردم روی زمین از دنیا بروند، تا وقتی قران با من است، از هیچ چیز وحشت ندارم.6

آگاه باش، دلها با یاد خدا آرام میگیرد

یاد خدا تأثیر بسزایی در روان آدمی دارد و دلها در پرتو آن آرام میگیرد. خداوند متعال میفرماید

«

تلاوت و انس با قرآن از سفارشهای مکرر معصومان ـ علیهم السّلام ـ است و حفظ قرآن به طور طبیعی به انس با آیات الاهی میانجامد؛ زیرا حافظ قرآن باید برای تثبیت محفوظات قرآنیاش دست کم روزی چند بار به قرائت قرآن بپردازد. معصومان ـ علیهم السّلام ـ حافظان قرآن را به تکرار آیات الاهی فراخوانده، یادآور شده اند همان گونه که شتر بسته شده در یک نقطه ـ چنانچه مورد دیدار پیاپی صاحبش واقع نشود. ـ جایگاهش را ترک میکند، محفوظات حافظ قرآن نیز ـ اگر پیوسته مورد مراجعه و تکرار قرار نگیرد از خاطر زدوده میشود.1 بنابراین، حافظ ناگزیر با قرآن انس میگیرد وزمینه هدایت و سعادتش فراهم میآید. حضرت علی ـ علیه السّلام ـ میفرماید: هیچ کس با قرآن هم نشین نمیشود مگر این که از کنار آن با افزایش یا کاهش برمیخیزد: افزایش هدایت یا کاهش گمراهی.2

نفوذ قرآن در جانها و پدید آوردن تحول در شخصیت افراد نیز از آثار سازندهی تلاوت و حفظ قرآن است. بسیاری از مردم با تلاوت یا شنیدن آهنگ دلنشین قرآن مسیر زندگی خود را تغییرداده، سمت سعادت و کمال رهنمون شدند.3

حافظان قرآن در بهشت جایگاهی والا دارند و پاداش آنان دو چندان خواهد بود. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: درجات بهشت به تعدد آیههای قرآن است. وقتی که صاحب قرآن وارد بهشت شود، به وی میگویند بخوان و بالا برو، که هر آیهای را درجهای است. پس برتر از درجة حافظ قرآن درجهای نیست

راز موفقیت - مردم را ببخش

بسمه تعالی

راز موفقیت 

 

 

مرد جوانی از سقرط پرسید راز موفقیت چیست ؟ 

سقراط به او گفت: به کنار نهر بیا تا راز موفقیت را به تو بگویم. صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به   

کنار نهر رفت .سقراط از او خواست که دنبالش به راه بیفتد. 

جوان با او به راه افتاد به لبه رود رسیدند و به آب زدند و آن قدر  پیش رفتند تا اب  به زیر  چانه آنها رسید  ناگهان   سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد 

جوان نومیدانه  تلاش کرد خود را رها کند اما سقراط آن قدر قوی بود که او را نگاه دارد  

مرد جوان آن قدر زیرآب ماند که رنگش به کبودی گرایید بالاخره توانست خود را رهایی بخشد. 

همین که روی آب آمد اولین کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه اش فرو فرستاد

سقراط از او پرسید زیر آب چه چیز را بیشتر از همه مشتاق بودی؟ گفت هوا. 

هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری. 

موفقیت راز دیگری ندارد . 

 

 

 

مردم را ببخش

مردم اغلب  بی منطق و بی انصاف  و خود محورند  

ولی آنها  را ببخش  .

اگر مهربان باشی تو را به انگیزه های  پنهان متهم می کنند  

ولی مهربان باش

اگر شریف و درست کار باشی فریب ات می دهند  

ولی شریف و درست کار باش .

نیکی های امروزت را فراموش می کنند  

ولی نیکوکار باش  

بهترین های خود را به دنیا ببخش  ،حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد و در نهایت می بینی آن چه هست  همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم .

سخنی با دانش آموزان به بهانه شروع نیمسال دوم 90-89

بسمه تعالی                                     


اگر یادتان باشد در شروع سال تحصیلی جدید و جاری  که حد اقل 4ماه آن را پشت سر گذاشته ایم صحبت های زیادی در خصوص چگونگی شروع فعالیت ها و این  که چقدر مهم است با کلاس همراه باشیم و اجازه ندهیم از مطالب معلم و محتوی درسی جا بمانیم و به اصطلاح به روز باشیم در مراسم آغازین و از زبان و بیان مسئولان مدرسه و دبیران خود و به شکل های متفاوت زده شد البته بارها و بارها  به اندازه ای که برای بعضی از شماها خسته کننده و ملال آور شده بود شاید هنوز یادتان باشد که به دفعات راجع به برنامه ریزی درسی با شما صحبت شد حتی بعضی ها از آن استقبال کردند و برای گرفتن فرم برنامه ریزی با یکدیگر مسابقه می دادند و البته خیلی ها که به آن عمل کردند و اظهار رضایت و شاید هم نارضایتی و احساس یاس و نا امیدی که این هم به دردمان نخورد

بعضی ها خیلی خوب شروع کردند میزان رضایت بالا و عملکرد مناسب اما عده ای که توانستند این شرایط را حفظ کنند کمتر از عده ای شدند که به تدریج افت کردند مثالی که زده می شود  می گویند قهرمان شدن خیلی ساده تر ار قهرمان ماندن است

خیلی مهم است که یک بار دیگر به حافظه خود مراجعه کنید به تصمیم هایی که در شروع سال گرفته بودید به عهد و پیمان هایی که با خانواده و مهمتر از همه با خودتان بسته بودید  که می خواهید امسال را جدی بگیرید و به اهداف خود برسید نمره های خوبی ردیف کنید و از خیلی ها که مدعی هستند جلو بزنید و نکات دیگری که البته من خیلی از آن ها با خبر نیستم

حالا از آن همه قول و قرار مدت ها و به اندازه یک نیمسال و به عبارتی 4 ماه گذشته است و شما مانده اید و آن همه تصمیم و در طرف دیگر نتایج عملکردتان که خودتان از همه بهتر می دانید چه کار کرده اید  عده ای راضی و خوشحال و سربلند از عملکرد و امتحان و به تبع عده ای هم ناراضی و شاکی از خود یا دیگران که مثلا اگر معلم چنین و چنان می کرد نتیجه من چیز دیگری می شد

به نظر می رسد الان زمان مناسبی  برای برگشت به گذشته است البته هدف ما از بیان و مرور روزهای گذشته و یادآوری آن ها سرزنش شما  نیست چون همه می دانیم از سرزنش و تحقیر جز کاهش اعتماد به نفس و بیزاری چیز دیگری حاصل نخواهد شد اما یادتان باشد اگر عملکرد مناسبی نداشته اید قبل از آن که دیگران (معلم ،مسئولان مدرسه ویا خانواده )چیزی بگویند خودتان کمیت و کیفیت کار خود را در نوبت اول وارسی کنید ببنید چه نقاط ضعفی داشتید شما بهتر از هر کس دیگری به امور خود واقف هستید و از کاستی های خود اطلاع دارید پس بهتر از هر شخصی می دانید باید چه چیزهایی را در ارتباط با تحصیل خود تغییر دهید  هنوز فرصت های زیادی را در اختیار دارید درست مثل اول سال تحصیلی زمانی که دفتر ها و کتاب هایمان نو و دست نخورده بودند و از دیدن آن ها لذت می بردیم   شاید هنوز هم زمان کافی و لازم را برای جبران داشته باشیم این مقاله را شما در اردیبهشت ماه مطالعه نمی کنید که بگویید چند هفته ناقابل دیگر باقی نمانده و چگونه می توانم جبران مافات کنم

خوشبختانه هفته ها و روزهای زیادی را پیش رو داریم که به دردمان می خورد و می تواند ما را در کسب مهارت ها و آموزش هایی که به دست نیاورده ایم یاری کند فقط مهم این است که ناامید نشده باشیم  ،اظهار ناتوانی نکنیم  و به یاری خدا و با استعانت از او به تدریج به بررسی نقاط ضعف و قوت خود بپردازیم و یکی یکی موانع را از پیش رو برداریم  از دیگران کمک بگیریم خصوصا در مورد مطالبی که در کلاس  برای مان روشن نشد و با همین وضع امتحان دادیم  به کتاب ها و مباحث گذشته برگردید ببینید کدام قسمت ها را خوب نمی دانید آن ها را علامت بزنید و حالا برای فهمیدن و یادگیری آن قدم بردارید شاید لازم باشد ساعت های تمرین خود را در طول هفته بالا ببرید شاید لازم باشد از کسی کمک بگیرید و یا مثلا به منابع دیگری مثل سی دی و یا کتاب های کمک آموزشی مراجعه کنید مهم این است که اولا ضعف خود  را تشخیص دهید و نکته دوم اراده ای برای حل آن پیدا کنید و سوم به طرف حل مشکل قدم بردارید در غیر این صورت مطمئن باشید معجزه ای اتفاق نخواهد افتاد و با همین وضع به تدریج و با افزایش حجم مطالب جدید و مربوط به نیمسال دوم به پیچیدگی اوضاع افزوده خواهد شد و شما می مانید و کلی مطلب یاد گرفته نشده و معطل که هر روز بر مقدار آن افزوده می شود.یکی از ویژگی های امتحان این است که دانش آموز به دانسته ها و ندانسته های خود پی می برد و چه زمانی و چه موقعیتی از این بهتر که  فرصت بررسی را پیدا کرده ایم.دانش آموزان بعد از یک نیمسال  ودر شروع نیمسال دوم حد اقل به سه گروه تقسیم می شوند

گروه اول آن هایی که از فرصت  امتحان، نتایج و پیامد ها و آن چه که در طول ترم پشت سر گذتشته اند به خوبی استفاده کرده ،اگر احساس کنند ضعف هایی داشته برای حل آن اقدام می کنند و انگار خطر را حس می کنند و چون آرام آرام به پایان سال نزدیک می شوند خیلی بهتر از ترم اول کار می کنند و انگار در نیمسال دوم از خواب بیدار می شوند.گروه دوم آن هایی که متوجه ضعف های خود می شوند ،مثل شروع سال تحصیلی با خود قرار و مدار می گذارند اولش هم تکانی می خورند وروزهای اول واقعا درس می خوانند اما دقیقا همان اتفاق نیمسال اول تکرار می شود و این فرصت را هم از دست می دهند.گروه سوم دانش آموزانی که در یک خط افق حرکت کرده و به قرینه مثل ترم اول عمل می کنند و تغییر زیادی در میزان فعالیت خود نمی دهند مثلا اگر نیمسال اول دانش آموز فعال و درس خوانی بوده اند در این نیمسال هم همان طور عمل می کنند و یا اگر در نیمسال گذشته فعالیت جدی نداشتند بدون کم و کاست همان رویه و کیفیت را حفظ می کنند به عبارت دیگر همیشه در یک فصل زندگی می کنند این وضعیت  البته برای درس خوان ها خوب است اما برای دانش آموزان ضعیف اصلا مناسب و پسندیده نیست.شما جزء کدام گروه هستید انشالله در گروهی که پویا تر و سازنده تر هستند و مرتب  به اصلاح ضعف های خود می پردازند  و حرکتی رو به جلو دارند و اجازه نمی دهند زمان از اختیارشان خارج شود بلکه آن را در اختیار می گیرند و به خوبی از این گوهر گران بها استفاده می کنند  ./والسلام                                    مجتمع آموزشی امام خمینی(ره)                                  واحد مشاوره سوریه دمشق

                                بهمن 89