برگزاری نشست دیدار با اولیا وارائه ی کارنامه های مستمر سه ماهه ی

-جلسه ی دیدار با اولیا ی مجتمع های آموزشی سوریه در مورخه ی 91/2/25 برگزار شد .

-جهت گرامی داشت 25 اردیبهشت روز جهانی خانواده نکاتی در این زمینه مطرح و بروشور"روابط سالم در خانه " بین اولیا توزیع گردید.

 در این جلسه کارنامه ی مستمر دانش آموزان در سه ماهه ی سوم سال تحصیلی به والدین محترم ارائه گردید.

-مشاورین مجتمع امام خمینی و(ره) و حضرت زینب(س) صحبت های لازم پیرامون امتحانات و آرام سازی دانش آموزان در ایام امتحانات ونیز توجه به بحران سوریه ومدیریت بحران در منزل را به والدین گرامی گوشزد کردند .

در پایان جزوات آموزشی  وبروشورهای تهیه شده در زمینه ی" امتحانات"  و "اضطراب امتحان " به والدین محترم ارائه گردید.


دعا در حق فرزند

دعای مادر در حق فرزند

حبیبه یا فاطمه یکی از جدّه‌های سید بن طاووس و مادر رضاعی امام صادق(علیه السلام) بود. وقتی منصور دوانیقی به مدینه لشکرکشی، عده‌ای را کشته و عده‌ای را به اسارت برد و آنان را با غل و زنجیر در زندانی تاریک حبس کرد.داوود نیز در میان این اسیران بود.فاطمه،خبری از فرزندش نداشت و پیوسته مشغول دعا و تضرع بود.از صلحا و نیکان طلب دعا می‌کرد؛ ولی اجابت نمی‌شد.هر روز خبری از فرزندش می‌آوردند بر مصیبت و غم او تازه و بیشتر افزوده می شد.

روزی امام صادق(علیه السلام) بیمار شد، ام داوود به عیادت ایشان رفت و از ایشان طلب دعا کرد.حضرت دعایی را به ایشان تعلیم داد و فرمود:در ایام البیض1،آن اعمال را بجا آور.

ابتدا سه روز، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزه ‏بدار و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل کن و 8 رکعت نماز به جا بیاور. (کیفیت نماز در مفاتیح الجنان ذکر شده به آن مراجعه کنید).

ام داوود می‌گوید:این اعمال را انجام دادم و در خواب جمعی از ملائکه، پیامبران و شهدا را دیدم و پیامبر(صلی الله علیه و آله) به من خطاب کرد فرمود:«ای مادر داوود! بر تو بشارت باد که این جماعت برای تو دعا کردند و حاجتت برآورده شد».

ام داوود می‌گوید:از خواب بیدار شدم و پس از مدتی داوود بر من وارد شدو گفت:مادر! در عراق در زندانی تنگ و تاریک بودم و نا امید از رهایی.در خواب دیدم که تو بر حصیری به نماز نشسته‌ای و دور تو مردان چندی جمع شده‌اند که سرهای ایشان بر آسمان و پاهایشان درزمین بود و تسبیح خدا می‌گفتند.آن گاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دیدم که خطاب به من فرمود:«خدای تعالی دعای مادرت را در حق تو مستجاب کرد».چون بیدار شدم فرستادگان منصور دوانیقی به زندان آمدند.


شبانه مرا پیش او برده،غل و زنجیر را از دست و پای من باز کردند و ده هزار دینار به من داده ،بر شتری سوار کردند و به سرعت به مدینه رسانیدند.فاطمه می‌گوید:من داوود را به خدمت امام صادق(علیه السلام) بردم.حضرت فرمود:سبب آزادی تو آن بود که منصور، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در خواب دیده بود و به او گفت:«فرزند مرا رها کن که اگر این کا ر را نکنی تو را در آتش می‌اندازم!چون نظر کرد دریایی از آتش را درزیر پای خود دید.از وحشت بیدار شد و ترا رها کرد.

اشک مادر

اشک مادر

دکتر مسعود شهیدی

رئیس سازمان نظام پزشکی شهرستان ملایر

 

توی آزمایشگاه سرک کشیدم. در سالن انتظار کسی نبود جز خانمی که گوشه ای ایستاده بود و گریه می کرد. پشتش را داده بود به دیوار. قطرات اشک تند تند از روی صورت، چادرش را خیس می کرد. لک های صورتش، حاملگی را که تازه پایان یافته است گواهی می داد. کنجکاو شدم. سری به اتاق نمونه گیری زدم. بچه ها نوزادی را روی تخت گذاشته و داشتند خونش را می گرفتند. فکر کردم مادر ( مثل همه مادرهای دیگر که طی این سال ها دیده ام ) از اینکه به فرزندش سوزن می زنند ناراحت است. بیرون آمدم. مادر را به نشستن دعوت کردم. آرام و قرار نداشت. به او گفتم خونگیری چیز مهمی نیست. یکی ازدواج کرده ، برایمان شیرینی آورده بود. تعارفش کردم. برنداشت.اصلاً حوصله شیرینی خوردن هم نداشت. به زبان آمد و گفت:....

ادامه مطلب ...

مطالبی در رابطه با مادر

نفرینُِِ مادر

هشت نه سالی از آن غروب دردناک گذشته است که مادر فرهاد درگورستان هایگیت درمیان جمعی بالاسرقبرفرزندش گرد آمده با پدرومادرسوگوارو سیاهپوش همدردی میکردند. پدر درمیان صحبت های متفرقه آن جمع هر از گاهی سر تکان میداد و زیر لب چیزی میگفت و مؤدبانه به حال و احوال پرسی های دوستان پاسخ میداد ، مادر اما، بیتاب و طاقت، نگاهش مات ومبهوت انگاری که در خود نبود. قلب پردردش هرلحظه آمادۀ انفجاروفریاد. گمان کنم که درآن بحران روحی، حس ناشناخته ای به سراغش آمده بود. به ناگهان از میان جمعیت خیز برداشت به سوی قبر فرزندش. افشین کنار دستم بود. بهش اشاره کردم که هوای مادررا داشته باش! جلو رفت پشت سرش درفاصلۀ نزدیکی ایستاد.
مادر درسال های قبل، روز سالگرد فرهاد درسکوت محض به سلام و احوالپرسی های میهمانانش باسکوت و صفا لبخند میزد، آن روز برخلاف دفعات گذشته توجهی به اطرافیان نداشت. کمتر سلام و احوالپرسی هارا میدید. اصلا نمیدید. نمیشنید. نگران حالش بودم. وقتی دیدم به سرعت بالاسر قبر فرهاد رفت، هول کردم.
پذیرائی ازمیهمانان که درهمان فضای باز ودرجوارآرامگاه فرهاد انجام میگرفت ، در شرف پایان بود و حاضران کم کم با خدا حافظی گورستان را ترک میکردند.
مادر را دیدم آرام آرام با خود حرف میزند. انگار داشت حمد و سوره میخواند. از تکان لب هایش لحظه ای شک کردم. نزدیک شدم. رنگ پریده بود. ازنگاه خالی و کمرمق و صورت ماتش به افشین که پشت سرش بود و صورت مادر را نمیدید اشاره کردم. نگرانی ام را فهمید. گفت دلواپس مباش. گهگاهی این حالت به او دست میدهد. دارد با خدایش حرف میزند. لبخندی به طعنه گوشۀ لبهایش نشست. مادر ناگهان فریاد کشید:
«خدایا انتقام پسرم را بگیر! »
آن عده که دور میشدند، با نگرانی برگشتند و مادررا دیدند.
صدای ناله و نفرین مادر درآسمان هایگیت تکرارشد. گذشت و رفت تا آنجا که جنایتکارجان فرهاد را گرفته بود. مادردر خلسه فرو رفته بود. وقتی به خود آمد سربالا گرفت مرا دید. صورت مهتابی ش خیس عرق بود و حباب های ریز و مخملی گیسوان خاکستری اش را پوشانده بود. چشم هایش برق میزد. با لبخندی گفت :
« با پسرم حرف میزدم.»
افشین را نگاه کردم که خیره به مادر بهتش برده بود.

صبح روز30 ام دسامبر2006 سرصبحانه بودم که ازبی بی سی شنیدم :«سحرگاهان امروز صدام دربغداد اعدام شد.»
روح فرهاد بازفت درپرواز بود. و فریاد مادرش درآن غروب غم انگیز در گورستان هایگیت لندن که در کاسۀ سرم پیچید. و لبخندش و چشم های نمناک و شادابش که میگفت با پسرم حرف میزدم.
میگفت و میخندید.

ادامه مطلب ...

برگزاری کنکور آزمایشی جامع نوبت دوم

کنکور آزمایشی جامع مرحله دوم در مجتمع های امام خمینی (ره) وحضرت زینب(س) سوریه در صبح جمعه 90/2/22 برگزار گردید.